او (4)

چون معتقدم  هیچ دوستی  را حتی اگر مضر باشد  نباید  در زیر پا فشرد . آن را به کانال آب می اندازم و شاهد نفوذ آب بر آتش می شوم . شناور شدن فیلتر در آب  نقطه عطفی  در زندگی اوست . شاید موشی  ساعاتی  دیگر لب بر آن فیلتر سیگاری بگذارد  که لبان من بر آن بوده  و بچشد  و حس کند  طعم  سس و سیر و کالباس و  تنباکو  و روغن سوخته پیراشکی و نسکافه  رژ لب ارزان قیمت  و جوهر استامپ  شرکت سرمایه گذاری.......

بلند شدم و براه افتادم . خیره بر  خط زرد رنگ. خط جدایی پیاده و سواره . در افکار خودم می غلتیدم  که دستان  نحیفی از پشت مرا بغل کرد و به هم فشرد  با نگاه به پشت او را شناختم ." نوشین" بود  دوست دوران تحصیل در" مرکزعلمی کاربردی" حضورش به موقع بود . بعد از قضای شکم  نوبت قضای دل بود  و حرف زدن  آن نیاز مبرم  انسان  حرف زدن جویدن دل و مغز است . فقط حیف علیرغم تصور اکثریت مردم  هزینه گرانی دارد .با نوشین از همه سخن گفتیم  و حرف زدیم  تا میدان هفت تیر . حزن انگیز ترین نقطه تهران در ذهن من ,یاد آور خرید و پروب مانتو آن هم برای قدی کوتاه  و بشدت چاق , بازوانی چنان قطور که در هیچ آستینی جا نمی شود  اندامی بدون برجستگی باسن و سینه  درست مانند یک  بشگه  بدون برجستگی و فرو رفتگی , توده ای چربی و دنبه  که فقط بدرد چرب کردن سبیل گربه های گرسنه  می خورد .بی هدف بدنبال "نوشین" روان بودم. داخل یک "کافی نت" شدیم . " کافی نت" یاد آور  ثبت نام و  انتخاب واحد  دوران  دانشگاه  برای من بود . با ورود ما  مسئول  "کافی نت" مانند جغد  خواب آلود دانا  سر خود را از پشت  مانیتور  بیرون کشید و از سر تا پای ما را " اسکن" کرد و در پایان نگاهش  بدنبال من  پایدار ماند .  به گمانم او هم گربه ای گرسنه  دنبه وچربی است. بعد از نشستن  نوشین  مسنجر را باز کرد با دادن آدرس وارد  دنیای مجازی شد  و شروع کرد به "چت" . دنیایی متفاوت از دنیای واقعی  . با هر کلیک  و باز شدن یک پنجره  یک آشنایی  , یک دوستی , یک گفتگوی  بدون ترس  , بدون  واهمه , بدون عواقب . وبا یک کلیک دیگر  و بسته شدن پنجره  پایان دوستی و آشنایی  بدون درد , بدون رنج , بدون عوافب  احساسی و اجتماعی . نوشین  در مقابل  درخواست" وب کم " از طرف مقابل  چهره من و اندام خودش را نشان می داد . تو گویی از ترکیب من و او موجودی قابل تحمل  ساخته می شد  زشتی ها را به کنار می گذاشتیم زیبایی ها را ترکیب می کردیم  و در بعضی از مواقع عروسک پشمالوی کوچک داخل کیف خود را  در مقابل "وب کم " نشان می داد  بجای خودش. دیدار آن روز من با نوشین شروعی بود برای ورود من به جهان مجازی.                       

 

 

 

ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 20 آبان 1395برچسب:, | 23:11 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود